فرخنده حاجی‌زاده: از جنس بازی‌دهندگان و بازی‌خورندگان نبودم

گفت‌وگو با فرخنده حاجی‌زاده، شاعر، نویسنده، روزنامه‌نگار و ناشر، به‌ بهانهٔ حضورش در ونکوور

سیما غفارزاده – ونکوور

فرخنده حاجی‌زاده، شاعر، نویسنده، روزنامه‌نگار و ناشر، ماه پیش میهمان شهرمان بود و علاوه بر جلسهٔ داستان‌خوانی و شعرخوانی‌اش در کتابخانهٔ مرکزی کوکئیتلام و همچنین جلسه‌ای که در کارگاه استاد محمدعلی با حضور وی (در معرفی و نقد یکی از کتاب‌هایشان) برگزار شد، این افتخار را یافتیم که گفت‌وگویی با ایشان داشته باشیم که توجه شما را به مطالعهٔ آن جلب می‌کنم.

خانم حاجی‌زاده، با سپاس از وقتی که در اختیار ما گذاشتید،‌ بی‌‌تعارف شما نیازی به معرفی ندارید؛ اغلبْ شما را به‌عنوان شاعر و نویسنده‌ای صاحب‌نام و همچنین به‌دلیل آنکه برادرتان، زنده‌یاد حمید حاجی‌زاده و فرزند خردسالشان کارون از اولین قربانیان قتل‌های زنجیره‌ای بودند، می‌شناسند، هر چند، سپاسگزار خواهیم شد اگر در ابتدا لطف بفرمایید و برای خوانندگانی که کمتر شما را می‌شناسند، کمی‌ از خودتان۱ و فعالیت‌هایی که در حالِ حاضر دارید، برایمان بگویید.

سپاسگزارم از توجهتان و فرصتی که در اختیارم گذاشتید. فرخنده حاجی‌زاده‌ام، به‌قول سهراب سپهری: «خرده هوشی دارم / سرِ سوزن ذوقی». دلی برای دوست داشتن، شاخک‌هایی برای پریدن و عشق و علاقه‌ای به انسان، ادبیات، فرهنگ، هنر و جامعه. عشق و علاقه‌ای که گاه تجلی‌اش را در کلماتی به نام شعر، قصه، گزارش قصه و رمان پیدا می‌کند. گاه در فعالیت‌های صنفی، اجتماعی و فرهنگی. گاهی هم در عرصه‌های خبری و روزنامه‌نگاری متجلی می‌شود. زمانی هم چنبر می‌زند در وجود زنی که من هستم در حسرت کارهای نکرده، راه‌های نپیموده و جاده‌های پرسنگلاخِ پیموده. فرخنده، زنی است که گاه ساعت‌ها می‌نشیند کنار روح لرزانش. غرق می‌شود و فکر می‌کند به…، به…، به…، به…، به… و به بیدادی که در سحرگاه ۳۱ شهریور۱۳۷۷ بر او و خانواده‌اش رفت و ناگهان نام خانوادگی‌اش تیتر صفحهٔ حوادث شد. با خبرِ مثله شدن شاعر و دبیر ادبیاتی که ۳۷ ضربهٔ چاقوی قاتلان بر بدن خود و کارون ۹ ساله‌اش، محلهٔ گلدشت کرمان را به خون کشید؛ به خون کشید تا اول مهر ماه جای کلاس و درس، معلم و دانش‌آموزی که باید در کلاس درس حاضر می‌شدند، در گوری خونین جا بگیرند و انگشت‌های بریدهٔ حمید نتواند قلم به دست بگیرد و صدایش در کلاس درس و هیچ جای دیگری نپیچد. از آن شب بیست سال به وسعت یک قرن می‌گذرد. بیست سالی که نوشتم، نوشتیم، گفتیم و فریاد کشیدیم، آن‌قدر که گوش‌های کرِ خیابان هم شنید، اما آنچه به جایی نرسیده، فریاد دادخواهی ما و امثال ماست. اما، همچنان ما داد خواهیم این بیداد را.

فضای ادبیات را در میان جامعهٔ ایرانی کانادا چگونه دیدید؟ آیا تفاوت‌ زیادی میان جامعهٔ ایرانیِ تورنتو، مونترآل و ونکوور هست؟ استقبال ایرانیان از نشست‌های برگزارشده در این شهرها چطور بود؟

بررسی فضای ادبی جامعهٔ کانادا در یک سفر با شرکت در چند نشست و برنامهٔ ادبی کار ساده‌ای نیست. در مورد میزان استقبال از نشست‌های برگزارشده، برای من که شاهد نشست‌های دیگر در این شهرها نبوده‌ام ممکن نیست. برگزارکنندگان محترم این برنامه‌ها راضی به‌نظر می‌رسیدند؛ امیدوارم این رضایت از جنس مهربانی‌های دلگرم‌کننده نباشد. برای من اما اهمیت در کیفیت برنامه‌ها بود که دلنشین و مؤثربود و جا دارد همین‌جا از نهادهای برگزارکنندهٔ این برنامه‌ها در تورنتو، مونترآل و ونکوور تشکر کنم. در مورد تفاوت این نشست‌ها، هر کدام ویژگی خاص خودشان را داشتند.

حضور در نشست تورنتو سخت بود؛ ساعت‌ها قبل از شروع برنامه، چهرهٔ استاد رضا براهنی پیش چشمم بود. می‌آمد و می‌رفت. ادبیات جدی را درکارگاه درس او آموخته بودم و حال در شهر محل اقامتش برنامه‌ای ادبی به‌مناسبت حضورم گذاشته شده بود، بی‌حضور او. طبعاً هر چه به ساعت برنامه نزدیک می‌شدیم، افسوس دیدارهای میسرنشده شدت می‌گرفت (سال‌ها پیش از این می‌شد که این برنامه برگزارشود با حضور آقای براهنی)، نشده بود، نیامده بودم و حالا… خوشبختانه تیزهوشی، دقت و مدیریت آقای زرهی برنامه را جهت داد و از طرفی شرکت‌کنندگان فرهیخته با مشارکت جدی‌شان به کیفیت برنامه و برقراری ارتباط فرهنگی-ادبی و آرامش من کمک کردند.

گفت‌وگو با فرخنده حاجی‌زاده، شاعر، نویسنده، روزنامه‌نگار و ناشر، به‌ بهانهٔ حضورش در ونکوور

در مونترآل، چون مجلهٔ هفته به سردبیری آقای شمیرانی و انجمن زنان مونترآل برگزارکنندهٔ جلسه بودند، گفت‌وگوها دوسویه بود؛ ادبی و مسائل مربوط به زنان. از خوشِ حادثه، خانم شهناز دارابیان (همسر آقای درویشیان) و گلرنگ درویشیان هم حضور داشتند. آقای فرشید سادات‌شریفی هم که زحمت اجرای برنامه را به‌عهده گرفته بودند، با نوشته‌های من ناآشنا نبودند.

در ونکوور، حضور آقایان‌ هادی ابراهیمی‌، محمد محمدعلی و علی نگهبان که جدای از روابط عاطفی انترناسیونال ادبیات ما را به هم پیوند داده، همچنین حضور و همراهی رسانه‌ها و فعالان فرهنگی مختلف و زمان طولانی‌تر برنامه صمیمیت خاصی ایجاد کرد؛ برنامه‌ای که متعاقب این برنامه در خانهٔ فرهنگ و هنر ایران به لطف آقای محمدعلی برگزار شد، صفای خاصی داشت و از حسن اتفاق قصهٔ «خلاف دموکراسی» خوانده شد و برای اولین بار نظر خوانندگان (در واقعاً شنوندگان) این قصه را شنیدم؛

گفت‌وگو با فرخنده حاجی‌زاده، شاعر، نویسنده، روزنامه‌نگار و ناشر، به‌ بهانهٔ حضورش در ونکوور

نظر آقای فرزان سجودی و صاحب‌نظران دیگر را. این قصه گرچه به چند زبان ترجمه شده، اما جز محمدمهدی خرمی‌ که یک پاراگراف در مقدمهٔ کتاب «مهمانی آیینه» درباره‌اش نوشته و بررسی‌ای که بیست و چند سال پیش، زمان نگارشش، در کارگاه درس آقای براهنی صورت گرفته، هیچ‌کس در جایی درباره‌اش چیزی ننوشته، حتی به‌طور جدی معرفی هم نشده است. چند نفری در نوشته‌هایشان نام برده‌اند. شاید چون انتشارش مصادف شد با فاجعهٔ دهشتناک قتل‌های زنجیره‌ای، دیده نشد.

از انتشارات ویستار برایمان بگویید. حدود ۱۰ سال قبل این کتاب‌فروشی که پاتوق اهل قلم بود، با حکمی‌ واهی پلمپ شد، ولی گویا شما توانستید با دوندگی‌های بسیار موجب لغو آن حکم شوید، آیا این انتشارات همچنان فعال است؟ و اگر نیست، چرا؟

بیست و هشت سال پیش با آرمان‌ها و باورهای فرهنگی ویژه در انتشارات ویستار آغاز به کار کردم. قاعدهٔ بازی را بلد نبودم؛ میل به آموختنش هم نداشتم. از جنس بازی‌دهندگان و بازی‌خورندگان نبودم. همان زمان، زنده‌یاد اکبر رادی گفت: «با سر زمین می‌خوری.» با احترام به رادی بزرگ، امروز با اطمینان می‌گویم زمین خوردم، ولی ایستادم! به‌لحاظ اقتصادی کاملاً حق با آقای رادی بود. باختم. بازی قاعده‌ندارِ نیاموخته را باختم! روشن بود، چون بُعد اقتصادی کار نشر را نادیده گرفته بودم. برای من انتشارات، مجله، دانشگاه، همه و همه قرار بود در خدمت فرهنگ باشند. همین و بس. انتشارات ویستار خیلی زود بی‌هیچ حمایتی درخشید، اما چند سال بعد به‌دلیل انتقادهایی که به سانسور، روند چاپ و نشر و ریاکاری تعداد زیادی از همکاران ناشر و مدیران و مسئولان داشت، رفته‌رفته تنها شد. استقلال، همیشه تاوان داشته و خواهد داشت. ویستار و ویستاریان نه به دولت وصل بودند و نه به هیچ دسته و حزب و گروهی وابسته؛ نه مثل بسیاری از همکاران یادگرفته بودند بین دو صندلی بنشینند و به بهانهٔ توسعهٔ فرهنگ در پی رونق جیبشان باشند، و هر جا لازم بود ژست اپوزیسیون بگیرند و در موقع لزوم دست در دست دولت برای احاطهٔ سانسور و محدود کردن ناشران و نویسندگان یواشکی راهکار ارائه دهند. ویستاریان با دستِ رو بازی‌کنندهٔ عرصهٔ فرهنگ بودند و گفته بودند سقفی به بلندی آسمان نداریم، اما سقفی به بلندی آسمان طلب می‌کنیم. به شرایط موجود معترض بودند؛ این بود که از جایی به خط قرمز تبدیل شدند. از حضور در نمایشگاه منع شدند و کتاب‌هایشان مجوز انتشار نگرفت. از چرخهٔ خرید کنار گذاشته شدند، اما مجوز انتشارات ویستار هنوز هست (جواز دائم دارد)، اما بی‌توانِ اقتصادی.

گفت‌وگو با فرخنده حاجی‌زاده، شاعر، نویسنده، روزنامه‌نگار و ناشر، به‌ بهانهٔ حضورش در ونکوور

کتاب‌فروشی ویستار در ادامهٔ فعالیت‌های ویستار در خیابان کریم‌خان زند با بنایی زیبا و ساختاری متفاوت شروع به کار کرد و خیلی زود تبدیل به پایگاه اهل ادبیات و فرهنگ شد. با کافه کتابی صمیمی‌ (نام کافه کتاب در ایران اولین بار با ویستار رایج شد، پیش از آن یکی از کتاب‌فروشی‌ها مدت کوتاهی کافی شاپی داشت که محلی بود برای نشستن و خوردن قهوه و چای)، اما ویستاریان که باورداشتند از فرد، خانواده، مدرسه، دانشگاه باید شروع کرد، عضویت کودکان پیش‌دبستانی و دبستانی را در رأس برنامه‌های خود گنجاندند؛ با بسته‌های پیشنهادی کتاب برای آن‌ها و ارسال به منازلشان. نقد و بررسی کتاب‌های ادبی را از دبستان و دبیرستان شروع کردند، با دعوت از دانش‌آموزان دبستانی و دبیرستانی. میزی برای نویسندگان و شاعرانی که جایی برای نوشتن نداشتند، در نظر گرفتند و میزهایی با یادداشت بخوان و نخر (برای عاشقان مطالعه)، با ماهی دو شب شعر و قصه که بخش اول آن به یکی از شعرا یا نویسندگان مطرح اختصاص داشت و بخش دوم به شنیدن آثار شاعران و نویسندگان جوان. این جلسات با استقبال کم‌نظیری روبه‌رو شد. از شهرستان‌های مختلف شاعران و نویسندگان برای شرکت در برنامه می‌آمدند. در بعضی از این جلسات، پیاده‌رو خیابان کریم‌خان مملو از جمعیت می‌شد. صندلی‌ها پر می‌شد. همه بی‌ادعا روی پله می‌نشستند یا ساعت‌ها سرپا می‌ایستادند. رفته‌رفته از فرهنگ‌سراها و سازمان‌های شهرداری تلفن‌ها شروع شد برای پیشنهاد همکاری و اینکه سالن و بودجه در اختیارتان می‌گذاریم و… جواب روشن بود: اگر می‌بینید این نویسندگان و شاعران و مخاطبان روی پله‌ها می‌نشینند، اینجا را از آنِ خود می‌دانند؛ یکی آن‌طرف میز و یکی این‌طرف میز نیست. کم‌کم پای اداره اماکن باز شد و اخطار و احضار و تعطیلی کافه کتاب و کمی‌ بعد به بهانه‌ای واقعاً واهی در جایی که معمولاً نامه‌ها ده روز از روی این میز حتی به میز دیگر منتقل نمی‌شوند، حکم تخلیهٔ کتاب‌فروشی ده‌روزه در اوج ناباوری به‌دست ما رسید. کلیهٔ وکلایی که حکم را دیدند، بهت‌زده شدند. متأسفانه اما نه ادارهٔ ارشاد که مثلاً باید نقش حمایتی از ناشران را داشته باشد، حمایت کرد و نه همکاران ناشر. البته در آن زمان آقای کیائیان که رئیس اتحادیه بودند، به پیشنهاد یکی از خبرنگاران نامه‌ای سرگشاده به آقای شاهرودی که در آن زمان در رأس قوهٔ قضائیه بود، نوشتند و از نظر عاطفی همکاری کردند، اما سایر همکاران در سکوت کامل تماشاچی ماندند؛ حتی شبی که بالاخره پس از چهل روز مقاومت ما و خبرنگاران و نویسندگان وسایل ما را ریختند توی خیابان و تهدید به قتلمان کردند، هیچ همکار ناشری سرش را از کتاب‌فروشی بیرون نیاورد که ببیند خر رنگ می‌کنند یا همکارانش را به‌قول خودشان می‌خواهند بیاندازند توی گونی و ببرند. همت نهایی را خبرنگارانی کردند که تا آخرین لحظه ایستادند. آن شب که وسایل ما به خیابان ریخته شد، تصرف‌کنندگان در حضور نمایندهٔ دادستان تعهد دادند که تا بیست روز دست به دکور کتاب‌فروشی نزنند (هزینهٔ زیادی کرده بودیم، در واقع همهٔ دار و ندارمان را ریخته بودیم توی کتاب‌فروشی)، اما فردا اول وقت خبرنگاری با بغض زنگ زد و گفت ویستار تخریب شد و چند ساعت بعد عکس تخریب‌شدهٔ ویستار آمد روی صفحهٔ خبرگزاری‌ها. چند ماه شبانه‌روز با وکیل دویدیم، هزینه کردیم برای اثبات حقانیت‌مان و کتاب‌فروشی را پس گرفتیم، اما هیچ‌کس به ما بابت زیان‌های مادی و روانی چیزی پرداخت نکرد، هر کس به دیگری پاس داد. دوباره ترمیم‌اش کردیم، اما چنان در تنگنا گذاشته شدیم که به‌دلیل مشکلات اقتصادی سرانجام پس از چند سال، انتشارات علمی‌ و فرهنگی که روزی بنگاه ترجمه و نشر و انتشارات فرانکلین را مصادره کرده بود، با پولی مختصر و ذره‌ذره و رفتاری سخیف و ناشایست به‌نوعی مصادره‌اش کرد.

گفت‌وگو با فرخنده حاجی‌زاده، شاعر، نویسنده، روزنامه‌نگار و ناشر، به‌ بهانهٔ حضورش در ونکوور

مصادره‌اش کردند، اما «ویستاریان» می‌دانند در وسع کوچک خود دینشان را به فرهنگ ادا کردند. با جلسات شعر و قصه، با تغییر نام کافی شاپ به کافه کتاب، با جلسات نقد برای دانش‌آموزان دبستانی و دبیرستانی، با سنت بخوان و نخر، با بوی قهوه و کتاب، با برگزاری بی‌مضایقهٔ جشن برای کتاب‌های تازهٔ ناشران دیگر و با جلسات نقد شعر، داستان و نقدِ نقد و بیش از همه با خاطره‌ای که در ذهن مخاطبان خود گذاشتند. ویستاریان در پنجشنبه ۵ اردیبهشت ۱۳۹۳ از کتاب‌فروشی ویستار تنها با چند قابِ دست‌نوشتهٔ نویسندگان مهمان و پرنده‌های در حال پروازشان از ویستار خارج شدند و آنجا را تحویل صاحبان جدیدش دادند. باشد که مبارک باشد بر فرهنگ و ادبیات. بی‌شک در آینده خیابان کریم‌خان و رهگذرانی ویستار و ویستاریان را به یاد خواهند آورد. همین‌طور روسیاهی زغالیان را.

گفت‌وگو با فرخنده حاجی‌زاده، شاعر، نویسنده، روزنامه‌نگار و ناشر، به‌ بهانهٔ حضورش در ونکوور

شما عضو هیئت دبیران کانون نویسندگان ایران‌اید. لطفاً کمی‌ از فعالیت‌تان در کانون برایمان بگویید. در شرایط فعلی، آیا اساساً کانون را می‌توان فعال دانست یا تنها در قید حیات؟

در حال حاضر، عضو هیئت دبیران کانون نیستم. از سال ۱۳۸۷ به‌مدت ۶ سال و چند ماه عضو هیئت دبیران بودم. چندین بار در ویکی‌پدیا تصحیح شده، نمی‌دانم چرا درست نشده، مجدد باید از دوستان خواهش کنم تصحیح کنند (من در این زمینه ناشی‌ام). کانون نویسندگان ایران با تمام ممانعت‌ها، بگیر و ببندها، تهدیدها، زندانی کردن اعضا، دربه‌دری‌ها و فشارهایی که بر اعضای فعالش وارد می‌کنند، در عرصه‌های مختلف در راه آزادی بیان و اندیشه بی‌هیچ حصر و استثناء، مبارزه با سانسور و اهداف منشور و اساسنامه‌اش، در حال فعالیت و مبارزه است و حضوری پویا و پربار دارد و تک‌تک اعضاء فعالش همواره با گرفتاری‌ها و فشارهای مختلف تاوان این همبستگی را داده‌اند.

دشواری‌های نوشتن و نشر و چاپ در ایران بر کسی پوشیده نیست و طبعاً سخن در این‌باره بسیار است. به‌جز سانسور دولتی، چه چیزی را سخت‌ترین بخش در این وادی می‌دانید؟

سانسور دولتی تأثیر تخریبی‌اش را در همهٔ عرصه‌های فرهنگی ثبت کرده؛ حتی بر رؤیاهای‌مان، اما سانسور محدود به سانسور دولتی نیست. سانسورهای عرفی، اجتماعی، خانوادگی و سانسورهای نهادینه‌شدهٔ درون ما، کم از سانسور دولتی نیستند. بر این‌ها باید مشکلات اقتصادی، توقعات خانوادگی و فامیلی را نیز اضافه کرد. به‌رسمیت نشناختن حرفهٔ نویسندگی هم درد بزرگی است.

به‌عنوان یک زن، آیا در این حرفه با دشواری‌ها و محدودیت‌های دیگری هم روبه‌رو هستید؟

چندی قبل با دوستی صحبت می‌کردم، به «اتاقی از آنِ خود» ویرجینیا وولف اشاره کرد. گفتم ویرجینیا وولف اتاقی از آنِ خود نداشت، من خودی از آن خود ندارم و نوشتم: همهٔ اتاق‌ها را به ویرجینیا ببرید / خودِ خودم را / به من برگردانید.

در سال‌های اخیر تعداد ناشران زن در ایران رو به افزایش بوده است. دلیل آن را چه می‌دانید؟ در کل فعالیت ادبی زنان را در دههٔ اخیر چگونه می‌بینید؟

با همهٔ فشار و ممنوعیتی که در این سال‌ها بر زندگی زنان سایه افکنده، حضور زنان در همهٔ عرصه‌ها رشد چشمگیری داشته است. البته این همهٔ ماجرا نیست، برخی از زنان هم به‌دلیل محدویت‌های همسران، پدران یا سایر افراد خانواده‌شان، مجوز نشر می‌گیرند و در اختیار آن‌ها می‌گذارند. یا برخی از ناشران بزرگ تعدادی جواز نشر به نام افراد دیگر خانواده گرفته‌اند و با آن‌ها هم فعالیت می‌کنند یا برای روز مبادا فعالشان کرده‌اند. به‌طور کلی پشت پردهٔ نشر ماجرا بسیار است؛ بماند تا وقتی دیگر. اما، زنان در زمینهٔ نگارش خوش درخشیدند و نمی‌توان حضور گسترده و حیرت‌انگیزشان را نادیده گرفت.

گفت‌وگو با فرخنده حاجی‌زاده، شاعر، نویسنده، روزنامه‌نگار و ناشر، به‌ بهانهٔ حضورش در ونکوور

به‌عنوان شاعر و نویسنده‌ای حرفه‌ای، نقش کارگاه را برای یک شاعر و داستان‌نویس تازه‌کار چه می‌دانید؟ آیا شما خودتان نیز به تدریس در این زمینه مشغول‌اید؟

چند سالی تدریس کردم، اما چند ماه قبل به‌دلیل خستگی کلاس را تعطیل کردم. بستگی دارد هنرجو با چه انگیزه‌ای پا به این کلاس‌ها بگذارد، برای کسی که با انگیزهٔ نوشتن وارد می‌شود، بی‌شک تأثیرگذار است.

توصیه‌تان به نویسنده‌های جوان و تازه‌کار چیست؟

نه ناصح خوبی هستم و نه در جایگاه توصیه کردن؛ فقط دوست دارم به جوان‌هایی که می‌نویسند، بگویم به نفسِ نوشتن فکر کنید. نترسید شروع کنید، فقط حرمت کلمه‌ها را نگه دارید؛ بیهوده کلمات را خرج نکنید. کلمات اضافی را کنار بگذارید. از اطناب بپرهیزید و ایجاز را تا حد ایجاد معما پیش نبرید.

نظرتان دربارهٔ کارزار «فارسی در بی‌سی» چیست؟

این کاری است کارستان و اقدام فوق‌العاده‌ای که در یک جامعهٔ سالم، این وظیفهٔ یک فرهنگستان جدی و حرفه‌ای بود. به‌نظرم اگر این بدعت در اینجا گذاشته شود، می‌تواند بعد به جاهای دیگر تسری پیدا کند، و دیگران هم از آن الگوبرداری کنند. حتماً دیر یا زود به ثمر خواهد نشست.

اگر مایل‌اید دربارهٔ موضوعی صحبت بفرمایید که در پاسخ به سؤالات قبل نیامده است، لطفاً بفرمایید.

از شما و خوانندگان عزیزتان تشکر می‌کنم!

___________________________________

۱- برای بیوگرافی فرخنده حاجی‌زاده، لطفاً به توضیحات مفصل در سایت ویکی‌پدیا مراجعه نمایید.

ارسال دیدگاه